سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تا پرواز....

بدى را از سینه جز خود بر کن با کندن آن از سینه خویشتن . [نهج البلاغه]

u کل بازدیدها : 42778

u بازدیدهای امروز : 1

u بازدیدهای دیروز : 8

u  RSS 
u  Atom 


u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

پنج شنبه 88/7/30 ساعت 5:33 عصر

i تشنگی..گرما...یاحسین....

واما بعد..

نوبت رسید به هاجر واسماعیل...

به یاد صحرای تفتیده حجاز...

به یاد گرمای سوزان خورشید...

به یاد تشنگی...تشنگی...

دویدن....فقط رفتن ونرسیدن...

چشمان هاجر فقط به دنبال آب بود..

انگار همه چیز رو آب میدید...

میخواست که اینطور ببینه...

آخه فرزند دلبندش...

آخه اسماعیلش...

آخه تشنگی...کم دردی نبود

تشنگی...گرما..دویدن...رفتن ونرسیدن... همه  اینا کنار هم چیده شده بود انگار تا اسماعیل رو آماده کنه...

نه...

خود او رو نه...

فرزندی از فرزندانش....

انا فدیناه بذبح عظیم...

رفت...به دنبال سراب...

نه

آب..

برگشت....

اما باز هم چیزی سراب آب نبود...

دوباره رفت...

ودوباره...

7بار رفت وبرگشت...

7بار ازمروه به صفا...از صفا به مروه....

به دنبال سراب..

نه..

آب...

ندید...

نبود...اثری از آب نیافت..

ناامید..نه...ناامید از کیش کافران است..

امیوار به رحمت الهی...

باز هم بازگشت....

هربار صدای گریه اسماعیل خبر سلامتی اش بود..

اما...

دیگر صدایی نشنید...

خبری از گریه اش نبود..

خبری از شکایتش نبود....

خدایا....

یا رب...

یارب...

یارب...

این بار باسرعت بیشتر...دیگر به دنبال آب یا سراب نبود...

در پی اسماعیل بود..

در پی دلبندش بود...

اسماعیل بود..همانجا بود...

ولی اینبار....به جای اشک...

قطرات آب بود که بدنش را نوازش میداد...

آب به گوارایی زمزم...

چشمه جوشید...به اذن همان خدایی که به خاطر او رها شده بودند...

آب پیدا شد..

لبان تشنه سیراب شد...

اما هنوز صدای العطش کودکان حسین به گوش میرسید...

السلام علیک یا ابا عبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک..

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ستاره

    نوشته های دیگران ()

    *******

    ************

    *********************************

    ************

    *******

    سه شنبه 88/7/14 ساعت 5:55 عصر

    i این خاصیت خاک اونجاست..

    هفت دور تموم شد...

    7..

    7بار دور بیت المامور چرخیدن...

    گذشت...از این مرحله گذشتیم...شایدم این مرحله از ماگذشت!!

    و من همچنان در حیرت اینکه من کجاوطواف خانه دوست کجا؟؟

    وحالا...دوباره سر بر خاک نهادن...به  پای یار افتادن...

    رسیدیم به نماز...

    2رکعت نماز طواف پشت مقام ابراهیم....

    به یاد ابراهیم...

    به یاد اسماعیل...

    به یاد آنکه که  دعایش همه قلبها را به این خانه معطوف کرد...

    دعای او بود که زمزم را جوشاند...

    دعای او بود که خاک را بارور کرد...

    دعای او بود که ما را به اینجا رساند

    دعای او بود که دعای ما مستجاب شد...

    رب اجعلنی مقیم الصلوه ومن ذریتی...

    ربنا وتقبل دعا...

    روحانی کاروان تاکید داشت که زیاد از مقام فاصله نگیرید...

    البته اونجا هرچه که میخواسیم به مقام نزدیک بشیم شرطه های خانم!!اونجا بودند که مانع از نشستن ما میشدند وما مجبور بودیم پشت سر آقایون ودورتر از مقام به نماز بایستیم...

    این نماز هم با همه نمازهایی که تاحالا خونده بودیم فرق میکرد...

    همون 2رکعت بود..مثل نماز صبح....ولی این کجا وآن کجا؟؟

    (((یه نکته ای رو داخل پرانتز بهتون بگم..قبل از حرکت به سمت مکه مکرمه توی هتل وحتی تو خود ایران جلساتی برگذار میشد تا بچه ها بیان پیش معینه کاروان ویک بار قرائت نماز رو جلوی ایشون بخونن تا مطمئن بشن که همه حروف رو درست تلفظ میکنن...همه اینا به خاطر 2تا نماز خیلی مهمه...یکی نماز اولین طواف ودومی نماز طواف نساء..

    ولی جالبش اینه که من بعد از خوندن اولین نماز وبودن تو چمع بقیه بچه ها تازه یادم اومد که تو این نماز توجه واهمیت خاصی به تلفظ حروف نکردم...یعنی این نماز رو هم مثل سایر نمازها خوندم!!البته صحیح خوندم..میخوام بگم که حساسیت بیجا وزیاد خودش مایه دردسر میشه که خداروشکر من از بابت مصون بودم..یا درواقع بیخیالی هم عالمی داره!)))

    بعد ازنماز هم بهترین فرصت بود واسه دعاکردن...

    دست نیاز به سوی معبود بی نیاز...

    البته این حال وهوا زیاد طول نمیکشه...چون شما باید سریعا بلند شی

    وجات رو به دوست دیگه ای بدی واسه نماز...

    واقعا وصف ناشدنیه..

    که آدم روبه روی خونه خدا پشت مقام ابراهیم...سرشو بذاره روی سنگهای مسجد الحرام..

    به خاک بیفته برای بار دوم..

    به خاک بیفته ولی سرفراز بشه...

    مهربون بشه...

    با ایمان ..

    باصفا ..

    عاشق ....

    این خاصیت خاک اونجاس..

    خدایا باها وبارها توفیق سجده بر خاک درگاه خودت رو بهمون عطا کن..

    خاک درگاه تو همه جا هست...وقتی همه چیز وهمه جا رو ازآن تو بدونیم...

    رب اجعلنی مقیم الصلوه...

     

     

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ستاره

    نوشته های دیگران ()

    *******

    ************

    *********************************

    ************

    *******

    سه شنبه 88/7/7 ساعت 7:51 عصر

    i دورآخر بود...

    به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

    که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی..

    بیت قشنگیه...اگه ما آدما هر روز این سوالو از خودمون می پرسیدیم خیلی از مشکلاتمون برطرف میشد...اصن دیگه مشکلی نبود...

    وقتی به این فکر کنی که این همه زائر هرسال به طواف خونه خدا میرن..واسه چی؟؟

    من که تو حرم امن الهی بودم به این فکر افتادم...جرا این همه تلاش میکنیم...این همه ذوق وشوق داریم...واسه اومدن به اینجا...

    تا اینجا هستیم حال خوشی داریم...احساس سبکی پیدا میکنیم...انگار تازه متولد شدی...

    از همه گناهای کوچیک وبزرگت پاک شدی...

    به خدا نزدیکتر شدی...

    همه رو بیشتر دوس داری...محبتت..زیاد شده چون دلت پاک شده...

    اما...

    وقتی برمیگردی....

    مشکل اینجاست...دوباره که وارد اجتماع داشگاه ومردم و خانواده میشی...اینجاست که باید نشون بدی که تو با بقیه فرق داری..چون تو به طواف حریم کبریا رفتی...

    هرکی اونجا حال خوشش بیشتر باشه اینجا که میاد تا مدت بیشتری خودشو نگه میداره..که مثلا گناه نکنه...نمازش سر وقت بخونه...و...

    یه هفته...یه ماه یا شایدم تا چند ماه...

    اگه مث من باشه که هیچی...

    به خاطر همینه که میگم آدم باید بفهمه که چرا میخواد بره زیارت..از این زیارت چی باید نصیبش بشه..

    فقط یه کوله دعای مستجاب...

    ققط پاکی از گناه...

    اینا ابدا کم وبی ارزش نیستن...خیلی خیلی جایگاه والایی دارن...

    اما مهم تر از اینا پایبند بودن بهشونه..

    اینکه تو همیشه دعات مستجاب باشه..

    اینکه همیشه وهرجایی پاک از گناه واشتباه باشی..

    البته من هیچ وقت نمیتونم بگم که اصلاگناه نمیکنیم...نه نمیشه...اشتباه کار آدمیزاد..

    مهم اینه که وقتی فهمیدی کارت غلطه دیگه تکرارش نکنی..چون اون دیگه کار....

    باید طوری زندگی کرد که همیشه انگار توی طواف حرم امن الهی هستی....

    تو همین افکار بودم که به دور آخر رسیدیم..

    به آسمون هفتم...

    هرچی به ذهنمون میرسید میگفتیم..

    هرکی هر چی دلش میخواست...

    دور آخر بود....



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ستاره

    نوشته های دیگران ()

    *******

    ************

    *********************************

    ************

    *******


    i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    من دوباره بازگشتم....به طوای کوی تو...هستم تا همیشه...زیرچترامن
    [عناوین آرشیوشده]

    *********************************

    ********************

    :: درباره من ::

    تا پرواز....
    ستاره
    این وبلاگ برای خودم یه دفترچه خاطراته..واسه خاطرات بهترین سفر عمرم... عمره دانشجویی..عید امسال...که مطمئنم به خاطر سحرهای ماه رمضون پارساله...

    ********************

    :: لینک به وبلاگ ::

    تا پرواز....

    ********************

    :: پیوندهای روزانه ::

    به دوسوال اخلاقی زیر پاسخ دهید سپس نتیجه آنرا مشاهده کنید [36]
    انیشتین شیعه بوده است!! [107]
    سبب غیبت امام عصر خودمان هستیم... [79]
    کانون گفتمان قرآن [14]
    پورتال جامع ایرانیان [42]
    [آرشیو(5)]

    ********************

    :: دسته بندی یادداشت ها ::

    پرواز . خدایا . لحظه دیدار . نماز مسجد النبی .

    ********************

    :: آرشیو ::

    اسفند 1387
    فروردین 1388
    اردیبهشت 1388
    تیر 1388
    مرداد1388
    شهریور 1388
    آبان1388
    مهر1388

    ********************

    :: لینک دوستان من ::

    بندیر
    خاکستر سرد
    سروش دل
    یادداشتها و برداشتها
    دختر زمستان
    ناجی
    آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
    picture
    آزاد راه
    ازدواج؟... بــعــلــــه
    انا مجنون الحسین
    سر زمین عجایب
    هوای بارانی
    اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
    رهبر بختیاری
    حدیث نفس

    آزادولی دربند
    زندگی ائمه علیمه السلام
    طبیب عشق...

    ********************

    :: دوستان من ::




























    ********************

    :: خبرنامه ::

     

    ********************

    پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ