u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
 |
||||
 |
جمعه 87/12/30 ساعت 11:53 صبح ای آنکه به تدبیر تو گردد ایام یامدبر اللیل والنهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال سال نوتون مبارک سر سال تحویل مارو هم دعا کنید ظهر روز هشتم........حرکته!!!! نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 87/12/27 ساعت 5:16 عصر وقتی ،سخن ز عشق تو آغاز می شود با سوز دل ،ترانه ی جان ساز می شود وقتی بهار عطر ترا می پراکند سیمای عارفانه ی گل باز می شود پر می زند برای پریدن دلم به شوق وقتی سخن ز جلوه ی پرواز می شود ای ذکر سبز نام تو آرام جان من ! با تو بهار دیگری آغاز می شود سر می زند شکوفه و گل می کند بهار ، آنجا که نام سبز تو آواز می شود
آره میخوام درباره همون روز واستون بگم...روزی که شروع این پرواز بود... نمی دونم از کجا شروع کنم... آره از اون روز... تو اتاق با چندتا دیگه از دوستان حرف میزدم،در همین اثنا یکی از هم اتاقی ها(ز.م)با یه لبخند ملیح این همون فرصتی بلاخره تو یکی از همون شبا خودم دل رو به دریا زدم و رفتم پای رایانه وشروع کردم به تکمیل فرم ثبت نام....نا گفته نماند که تو آخرین لحظه وقتی میخواستم دکمه ثبت رو بفشارم از والدین گرامی از اون شب به بعد دیگه دل تو دلم نبود وفقط به اون روز(فراموش نشدنی)فکر میکردم تا بیاد و من راحت بشم... بله بلاخره رسید.... دوشنبه عصر بود فکر کنم که بعد از کلاس به دوستان گفتم من فردا به دانشگاه نخواهم آمد(استفاده از قانون دو در کردن کلاس ها!!!!) ونیامدم.... آخه فردا .... مراسم ساعت 12ونیم ظهر بود تو یکی از سالنهای اجتماعات دانشگاه.دو تا از دوستان که اونا هم وضعیتشون بهتر از من نبود(از نظر استرس ونگرانی سه شنبه شد.... من که دانشگاه نرفتم...تا ظهر هم حالم خوب بود...ولی هرچی ساعت از 12ونیم دور تر میشد ضربان قلب من هم بیشتر میشد.. هر چی میخواستم خودمو آروم کنم نمیشد...من ومادر وخواهرم داشتیم ناهار میخوردیم که یه دفعه.... بله صدای گوشی این بنده بلند شد...مطمئن بودم که(ز.م)زنگ زده ولی او نبود...آخه قرار بود که اگه نتیجه مثبته اون بهم خبر بده...دلم ریخت...ولی بلاخره جواب دادم... یکی دیگه ا ز دوستام بود صداش می لرزید...می خواست به من خبر بده..اما نمی تونست... با همون صدا حرفشو زد:.....تموم شد...همه چی تموم شد....اسم تو.......در اومد.... وقتی شنیدم چنان فریادی زدم (که نفهمیدم این صدا از کجا اومد!!)... _......تو این حالت واسه منم دعا کن...(دوستم از پشت گوشی بغض کرده بود و میگفت) من فقط گریه میکردم..... با اینکه3ماه ونیم ازش میگذره ولی هنوز حس اون روز رو یادمه.... آره یه روز فراموش نشدنی...5 آذر...روز قرعه کشی عمره دانشجویی...روز شروع یه پرواز...
 نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* دوشنبه 87/12/26 ساعت 6:12 عصر با عرض سلام خدمت همه دوستان قدیم وجدید اینجانب از نوع وبلاگی،غیر وبلاگی،هم کلاسی و.... از خدا که پنهون نیست گفتیم از شما هم پنهون نباشه این بنده حقیر به ترغیب(!!!)یکی از دوستان وهم کلاسی های خوب و از اونجایی که من اصولا آدم پر حرفی . . . . . . . . . .(این نقطه ها یعنی سخن کوتاه شده!!!!) به قول همون بارون خوب اگه کاری ندارید ما رفع......ای بابا داشت یادم می رفت اصل مطلبو قراره تو این وبچه(!!!)مطالب متنوعی چسبونده بشه.از خاطرات خودم گرفته(راستی خودمو معرفی نکردم اینجانب....... .......... دانشجوی......... مشغول به تحصیل در دانشگاه......اهل استان.....هستم. )میخواستم فقط اینو بگم که من یه دانشجو هستم.... تا مطالب مختلف دیگه که اصلا حال ندارم واستون تیتر کنم.قول نه سعی میکنم واستون جالب باشه... حالا اگه کاری ندارید خدا نگهدار تا پست بعد
نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ من دوباره بازگشتم....به طوای کوی تو...هستم تا همیشه...زیرچترامن ********************************* 
|
 |
||
 |
******************** :: درباره من ::
******************** :: لینک به وبلاگ ::
******************** :: پیوندهای روزانه :: به دوسوال اخلاقی زیر پاسخ دهید سپس نتیجه آنرا مشاهده کنید [36] ******************** :: دسته بندی یادداشت ها :: پرواز . خدایا . لحظه دیدار . نماز مسجد النبی . ******************** :: آرشیو :: اسفند 1387 ******************** :: لینک دوستان من :: بندیر ******************** :: دوستان من :: |
 |
||
 |
 |
|||
به همه اعلام کرد ....که دیگه وقتشه.
بود که خیلی وقت بود منتظرش بودم....
)قرار شد تو مراسم حضور به هم سانند ونتیجه رو به من اعلام کنن یعنی بزنگن...
!!!این از شدت علاقه است!!)تصمیم به بر پاساختن یک وبچه(یعنی بچه وب!!!)نموده تا هر ازچندگاهی مثلا روزی 3بار (صبح وظهر وشام!!!)یک سری مطالب چرت وپرت 
را از گوشه و کنار مخیلات
خود جمعیده وبر این صفحه بنگاریم تا شاید مرهمی نا چیز باشد بر زخمهای التیام ناپذیر(!!!)که در گوشه گوشه ی قلبمان
جا گرفته است....
نیستم....وبه 100000000000000001دلیل دیگه سخن رو به شدت کوتاه میکنم وفقط این یه جمله رو در پایان اضافه خواهم کرد..
جونم پایا باشید.
.jpg)
.jpg)
