u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
جمعه 88/5/30 ساعت 7:56 عصر دیگه نزدیک اذان مغربه....مسجد از قبلش هم شلوغ تر شده...بیرون مسجد هم... هوا خنک تر شده... نمی دونم چرا من اشتباه شنیدم که نماز مغرب رو باید حتما داخل مسجد خوند... به زور یعنی واقعا به سختی خودمو جا دادم..جایی که به اندازه ایستادنم هم نبود دیگه چه برسه به نشستن و....اذان رو گفتند... الله اکبر... اشهدان لا اله الا الله.... اشهد ان محمد رسول الله.... ... نه خیر ..خبری از شهادت به ولایت علی نبود.... ولی خوب تجمع این همه مسلمون...والبته تعداد زیادی شیعه تو اون مسجد که همشون خودشون رو واسه یه اتفاق بزرگ آماده میکنن یه احساس غرور بهت میده که باید تا ابد خدا رو به خاطر اون شکر کنی... بلاخره به هر سختی که بود نماز رو خوندم..ولی واقعا نمی دونم اون نماز که همش به خاطر رفت و آمد بقیه توی اون متحرک بودم درست بود یانه؟؟!! قرار شد همه بعد نماز برن توی حیات مسجد وبعد هم حرکت... وقتی رفتم بیرون با کمال تعجب دیدم که بچه ها اونجا هم به نماز ایستاده بودند وبدون هیچ مزاحمتی نمازشون رو خونده بودند... فعلا باید صبر میکردیم...یه جا کنار نرده ها واسه نشستن پیدا کردم...یه تسبیح هم به دست نمی دونم چه ذکری میگفتم...آهان شاید تسبیحات حضرت زهرا.. همه اومدند...معاون کاروان هم با چتر سفیدش به جلوی درب ورودی خواهران اومد تا همه یه جا جمع بشن.... خسته تون نکنم.... حالا توی اتوبوس شانس با ما بودید که عقب نشسته بودیم...چرا؟چون نگاهمون تو آینه جلوی ماشین نمی افتاد...این مشکلو بچه های جلو داشتند.... البته چون بیرون تاریک بودید وداخل هم روشن شیشه ها هم مث آینه شده بود...باید پرده ها رو میکشیدیم.... شام رو پخش کردند.... بعد از شام هر کی مشغول کار خودش شد... عده ای خوابیدند... عده ای با دوستاشون حرف میزدن... وعده ای هم مشغول راز ونیاز وتفکر بودند.... و من هم به طرز وحشتناکی خوابیدم..نمی دونم با کی لج کرده بودم...یاد حرفای روحانی کاروان افتادم...امشب بهترین فرصته.... اما من.... توی ماشین هم میشد ذکر احرام رو خوند.... لبیک...اللهم لبیک... البته تا وقتی که هنوز وارد حرم نشدیم.... معاون قرار بود خبرمون کنه...که بچه ها دیگه نخونن.... کم کم نزدیک میشدیم... گویا!!!راننده راه هتل رو بلد نبوده وما مدتی تو شهر مکه سرگردون بودیم... ما دیرتر از دو اتوبوس دیگه رسیدیم... ولی من نفهمیدم...چون خواب بودم!!! اینجا دیگه مشکل حمل ساک به داخل رو نداشتیم...قبلا رفته بود به طبقات خودمون... اما یه مشکل دیگه...در ودیوار هتل وستونهاش شده بودند آینه...توی آسانسور...راهروها... خودمونیم من که چند بار نا خودآگاه خودم رو توی این آینه ها درست کردم.... رسیدیم به شهر مکه.. دیر وقته... بریم توی اتاقها...تا بعد ازنماز صبح وصبحانه... باید برای رفتن به حرم آماده میشدیم..... _______________________________ امشب جمعه شب شب اول ماه مبارک رمضانه.یعنی فردا اول ماه مبارکه... از همتون التماس دعا دارم...توی این روزها وشبهای با برکت... اللهم عجل لولیک الفرج...
نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ من دوباره بازگشتم....به طوای کوی تو...هستم تا همیشه...زیرچترامن ********************************* |
||||
******************** :: درباره من ::
******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: پیوندهای روزانه :: به دوسوال اخلاقی زیر پاسخ دهید سپس نتیجه آنرا مشاهده کنید [36] ******************** :: دسته بندی یادداشت ها :: پرواز . خدایا . لحظه دیدار . نماز مسجد النبی . ******************** :: آرشیو :: اسفند 1387 ******************** :: لینک دوستان من :: بندیر ******************** :: دوستان من :: |
||||