u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
جمعه 88/6/27 ساعت 6:4 عصر تو حال وهوای خودمون بودیم که با صدای معاون کاروان همه از بلند شدند... خانما بلند شید... تازه فهمیدیم که چرا اونجوری زار زار گریه میکردیم... از سجده سر برداشتیم.. یه لحظه ماتم برده بود ..نمی دونستم باید چه کار کنم... آهان الان باید به کعبه نگاه کنم!!؟؟..کو کجاس؟؟ شاید باورتون نشه که وقتی سرمو بلند کردم...آره...ندیدم...خونه خدا جلوم نبود.. راستی من به کدوم طرف سجده کرده بودم!!؟؟ انگار منتظر بودم که یه نفر بهم بگه..آی دختر..نگاه کن... به خونه ای که خیلی وقته آرزوی دیدنشو داشتی... یکم چرخیدم...وای.... باور نکردنی بود... همه جا انگار سفید بود...پر از نور شده بود.... هوا روشن شده بود وسنگهای سفید مسجد داشتن خود نمایی میکردن... واز همه زیباتر همون گوهری بود که تو صدف مسجد پنهان شده بود... زیبا و دلربا... عجب عظمتی داشت..خیلی بزرگتر از اون چیزی که تو تلویزیون میدیدم... یه خونه با روپوش سیاه.... گوشه پرده شو بالا زده بودند...زیر پرده سفید بود... دورش چند حلقه آدم طواف میکردن... همین طور میچرخیدن... ما همه مبهوتش شده بودیم... گریه..دعا....خنده.. از همه مهمتر آرامش...سکینه ای که به قلبها وارد شده بود... روحانی همه مون رو یه گوشه ای جمع کرد...شروع به صحبت درباره انجام بقیه مراحل... منم که انگار فقط میخواسم به خونه ش نگاه کنم ولی باید به روحانی هم توجه میکردم... همش با خودم فکر میکردم..چی شد.. اصن چه طور شد که اسم من هم جزء زوار خونه ت در امد؟؟ این جا کجاس که منو آوردی.. من که اصلا لیاقتشو نداشتم... یادته گفتم گروه گروه شدیم... واسه اینکه گم نشیم واینکه دورهامون هم یادمون نره 3تا 3تا چادرمون رو به هم گره زدیم!! البته این درد سرای خودشو داشت... ممکن بود یکی عقب بیفته ودو تای دیگه هم با مشکل روبرو میشدن.. روحانی میگفت تا اونجایی که میتونین خودتونو به هم بچسبونید که نتونن بینتون رد بشن.. وقتی وارد اون حلقه عشق میشدی دیگه باید قید همه چی رو میزدی... هیچ طوافی دیگه مث اولین طواف نمیشه.... همونطور که میدونین هر دورطواف از حجر الاسود شرع میشه.... همه باهم وارد حلقه شدیم..یه خورده عقب تر از حجر.. انگار تازه وارد عالم هستی شدی... همه چیز تازه داره واست شروع میشه... یه حس جدید...هم به خاطر نو بودنش هیجان داشت.. هم به خاطر اینکه شروع یه عشق بود... رسیدیم به حجر.. از چند متر قبلترش به تراکم جمعیت افزوده میشد!! مستحبه هر دور طواف رو با لمس حجر الاسود شروع کنی ولی خوب مشخصه که با این جمعیت که اکثریت هم مردن این کار دیگه از استحباب میفتاد... خیلی از آقایون معتمر به حجر چسبیده بودند.. خیلی از زائرا هم مث ما از دور فقط دستشون رو بالا می آوردند درست روبروی حجر الاسود... این یعنی شروع یک دور... شرع یک دور عاشقی.. شروع یه زندگی... شروع یه وهله از بودن.. یه مرحله از بندگی.. یه پله از رسیدن....به اوج... وارد آسمون اول شدن... یه دفترچه داشتیم که توی اون دعای هر دور طواف نوشته شده بود... هر دور میخوندیم دعاشو تا هم دور مون یادمون نره وهم....یادمون نره که اینجا جای ارتباطه اینجاس که باید بخوای هر آنچه بخوای.... مثل این ماه که بهترین فرصته واسه رسیدن...خواستن...دیدن...عاشق شدن.. _____________________________________ عصر جمعه س.. یکی دوروز دیگه به آخر این ماه پر فضیلت باقی نمونده... یعنی سال دیگه هستیم؟؟ تو این شبای قدر چی واسه خودمون رقم زدیم... چی گفتیم... چی شنیدیم... چیزی هم دیدیم؟؟ از خدا بخواستیم که بزرگمون کنه... با معرفت بشیم... مهربون بشیم... دوست داشته باشیم ودوستمون داشته باشن؟؟ .. .... اگه نخواستی..میدونم حتما یادت رفته..اشکالی نداره... هنوز وقته.. هنوز درها بازه... ولی دیر بجنبی درای سحر وافطار رو میبندن...ودیگه میره تا سال دیگه...هستیم؟؟؟ تو همین فرصت باقی مونده یادت باشه اول واسه بقیه این دعاها رو بکنی حتی اگه وقت نشد که واسه خودت دعا کنی نگران نباش.. چون فرشته ها دعات میکنن... التماس دعا نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ من دوباره بازگشتم....به طوای کوی تو...هستم تا همیشه...زیرچترامن ********************************* |
||||
******************** :: درباره من ::
******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: پیوندهای روزانه :: به دوسوال اخلاقی زیر پاسخ دهید سپس نتیجه آنرا مشاهده کنید [36] ******************** :: دسته بندی یادداشت ها :: پرواز . خدایا . لحظه دیدار . نماز مسجد النبی . ******************** :: آرشیو :: اسفند 1387 ******************** :: لینک دوستان من :: بندیر ******************** :: دوستان من :: |
||||