u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
پنج شنبه 88/2/3 ساعت 6:25 عصر i گلدسته ها خودنمایی میکردند... زیاد تو فرودگاه معطل نشدیم..خدا رو شکر...بعد از برداشتن ساکهامون از رو اون نوارهای متحرک... به سمت اتوبوس ها حرکت کردیم. بله تازه سفرمون شروع شده بود وما به اولین مقصدمون رسیده بودیم.ساعت به وقت عربستان حدود1صبح بود.شهر آروم وخلوت وتمیز بود.«نکته جالبش این بود که تو اون ساعت از شب که خیابون ها عاری از هرگونه وسائط نقلیه بود راننده ما والبته تک ماشین های خیابون قوانین رانندگی رو رعایت میکردن و4-5متر قبل از چراغ قرمز می ایستادند!!!!(البته تعجب انگیز نبود چون ما این صحنه ها رو تو ایران خودمون هم میتونیم ببینیم!!!!!!)» به هتل نزدیکتر میشدیم که یه دفعه روحانی کاروان بلند شدوگفت:خوب خواهران دانشجو این گلدسته های....السلام علیک یا رسول الله.... اشک تو چشم بعضی ها جمع شد...ما تا اومدیم گریه کنیم ازشون دور شده بودیم...یکی از دوستام بعدا گفت که من تو اون لحظه احساسی رو که باید نداشتم...گفتم خبر نداری که ما هم.... هنوز باور نکردم که اینجا کجاست که من اومدم...یا بهتر بگم آورده شدم.....؟؟؟ موقعیت هتل خیلی عالی بود..کافی بود 2متر از در هتل به سمت راست بری اون وقت این گلدسته ها بودند که خودنمایی میکردند.... اسم هتلمون قصر الخیام بود.تو لابی سفره هفت سین چیده شده بود.هتل زیاد بزرگی نبود ولی زیبا بود.مدیر هتل یکم برامون حرف زدند وبعد تحویل کلیدها....والبته اولین خرید از مدینه منوره اونم شبانه...خرید یه سیم کارت عربی تا هزینه سیمهای ایرانی عزیز که تو این سفر مارو همراهی میکردند به حداقل یا حتی به صفر برسه. من ودخترخاله ام ویکی از همکلاسیهاش تو یه اتاق بودیم.برنامه این بود که نماز صبح رو تو هتل بخونیم وبعد از صرف صبحانه به زیارت حرم نبوی بریم. ساعت حدود2ونیم شده بود.اولین استراحت شبانه در بهترین جای دنیا.... راستی اینو یادم رفت بگم ...هوا خنک بود ویه نسیم هم صورت تو رو نوازش میکرد....نسیمی که گلدسته ها رو طواف کرده بود....... شروع یه مسافرت دانشجویی....فارغ از همه چیز...دیگه نه از درس ودانشگاه خبری بود و نه از دید وبازدیدهای عید....2هفته فقط خودت بودی وخودت...یه تجربه جدید ولذت بخش که هر چی ازش میگذشت قشنگ تر میشد...ولی در واقع داشت تموم میشد...ما بی خبر از گذر زمان فقط به همون لحظه هایی فکر میکردیم که تو اونها به سر میبردیم..... امروز هم به همون لحظه ها فکر میکنم...لحظه رفتن ....پاگذاشتن رو خاکهای مدینه...جاری شدن به سمت مسجد النبی...لحظه اولین زیارت......اولین دیدار بین عاشق و معشوق...نگاه به ضریح پیامبر که مظلومانه با قرآن!!!!!!! پنهان شده بود...(این یکی از ارمغانهای!!! وهابیت تو عصر ماست) اینجا فقط اشک بود که حرف میزد ونقش خودش رو خوب بازی میکرد....
نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ من دوباره بازگشتم....به طوای کوی تو...هستم تا همیشه...زیرچترامن ********************************* |
||||
******************** :: درباره من ::
******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: پیوندهای روزانه :: به دوسوال اخلاقی زیر پاسخ دهید سپس نتیجه آنرا مشاهده کنید [36] ******************** :: دسته بندی یادداشت ها :: پرواز . خدایا . لحظه دیدار . نماز مسجد النبی . ******************** :: آرشیو :: اسفند 1387 ******************** :: لینک دوستان من :: بندیر ******************** :: دوستان من :: |
||||