u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
پنج شنبه 88/2/31 ساعت 5:33 عصر سلام....نامی از نامهای خداوند است اولین نماز جماعت توی مسجدالنبی به یادموندنیست...همه خستگی ها از تنت درمیره... اما... براداران همدینمون در کشور عربستان یکمی نمازهاشون با ما فرق داره....حالا میگم... این عزیزان هیچ گونه ذکری رو به جز الله اکبر در نمازهاشون بلند نمیخونند....نماز ظهر هم که کلا باید با صدای آروم خونده بشه.... تصور کن ...تو نماز ظهر وعصر فقط الله اکبر میشنیدی...سکوت محض....نبودچرا؟؟...صدای گریه ی بچه ها.... حمدوسوره تموم شد(زیاد طولانی نمی خونن تو این نمازشون)رکوع واما بعد از رکوع...من از همه جا بی خبر به خیال خوش نمازهای خودمون سریع رفتم پایین که به سجده امام برسم... نگو همه دست به سینه وایسادن...عزیزان اهل سنت بعد از رکوع چند لحظه مکث بیشتری دارند وذکر میگویند.... بلاخره همه به سجده اومدن...واما بعد از سجده اول..باز هم من سریعا رفتم تا به دومی برسم که نگو همه نشستند(فاصله چند لحظه بین دوسجده)...چندثانیه در سجده منتظر شدم تاوقت سجده دوم امام رسید. در رکعت دوم بعد از قرائت دست ها رو برای قنوت بالابردم .... که دیدم همه برای رکوع خم شدند....قنوت بی قنوت!!!!(البته قنوت نماز،مستحبه) نا گفته نماند که به طرز شگفت آوری در تمام یک هفته ای که در مدینه بودیم این سوتی ها برای من تکرار میشد!!!! نماز مغرب بی نهایت لذت بخش بود....صوت قرآن بود که از گلدسته های مسجد النبی تو شهر مدینه می پیچید... این نکته رو هم بگم که عزیزان اهل سنت به محض غروب آفتاب اذان مغرب رو میگفتند... و اینکه برای همه نمازها حدود10تا20دقیقه بعد از اذان اول اقامه گفته میشد ونماز بر پا میشد. واسه نماز صبح 3تا اذان میگفتند...یه اذان واسه نماز شب ودوتای دیگه اذان واقامه(به فاصله 20 دقیقه)واسه نماز صبح بود.... واما نماز صبح....که خیلی خاطره انگیز بود...از بس طولانی تر از بقیه نمازهای دیگه میشد.... البته این بستگی به امام جماعتش هم داشت....مثلا یه روز که امام جماعت جوون می اومد وقت گرفتم 20 دقیقه!!!!طول میکشید.... باز هم عطر تلاوت قرآن بود که همه جا رو پر میکرد... اما من سست عنصر که به این زیباییها نمی تونستم فکر کنم....فقط به این فکر بودم که خدا کنه امروز زیاد طول نکشه.... یادمه یه بار تو نماز صبح سوره واقعه رو شروع کردن در دو رکعت....یه صفحه ونیم ازش باقی موند..یا سوره الرحمن.... فهمیدم که خدای مهربون میدونسته که ما آدما طاقت نماز طولانی صبح رو نداریم که 2رکعتش رو واجب کرده ..... انشاء الله خودتون قسمتتون بشه...نماز صبح مسجدالنبی.... یکی از دوستان به شوخی میگفت اگه خواستیم به یه نفر بگیم مدینه رفتی یادمون کن میگم تو نماز صبح مارو یادت نره....چون وقت زیاد میاری!!! این نماز صبح من بود....وگرنه نماز صبح مسجدالنبی...فرشته ها بهش غبطه میخورن.... خدایا....این عملی بود که از من سر زد...تو با لطف ورحمت خودت به اون نگاه کن.... من شایسته رحمت نیستم...اما تو شایسته رحمت کردنی..... تنها تو شایسته خدایی هستی....تنها رب....تنها آفریننده....یگانه هستی بخش من.... . . . . رهام نکن....
نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* دوشنبه 88/2/21 ساعت 7:34 عصر آره... باورنکردنی بود...ولی این من بودم که به این زیارت بزرگ دعوت شده بودم... تو محوطه روضه خیلی شلوغ بود....همه اونجا دنبال یکی میگشتند...ایرانی زیاد بود... ولی اصلا دیگه ایرانی وغیر ایرانی معنی نداشت...دونستن وفهمیدن زبون همدیگه اصلا مهم نبود....همه زائر یه نفر بودن....زائر رسول الله... محوطه روضه رو با فرشهای سبز رنگ مشخص کرده بودند...واسه خانم ها فقط یه بخش کوچکیکی گذاشته بودند(با پرده جدا کرده بودند خانم ها وآقایون رو)جایی که پای ستون توبه بود...همه بدنبال این بودند که فقط 2رکعت نماز بخونند...نماز توبه.... از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که من رو فشار جمعیت با خودش برد اصلا نفهمیدم همین جایی که بیشترین فشار به من داره وارد میشه(از تجمع زائرین)....اینجا بهشت روی زمینه....هر جوری بود خودم از وسط جمعیت کشیدم بیرون...باور کنید داشتم خفه میشدم گفتم یا رسول الله نمی خوای که همین روز اولی مارو ......من هنوز کلی باهاتون کار دارم..کلی حرف نگته...کلی دعا وحاجت از اشنا وغریبه واستون اوردم ...کی میخواد اینا رو براورده کنه.... بلاخره یه گوشه ای نزدیک فرشهای سبز پای یه ستون که وسط راه هم نباشم پیدا کردم ....سجاده ام رو پهن کردم..وشروع کردم....من که نمی تونستم حرف بزنم.....آخه مگه چشمام میذاشتند من چیزی بگم...خودشون شروع کردند به درد دل کردن با پیامبر رحمت... حدود10-10ونیم خانم ها رو بلند میکردن که محوطه رو خالی کنن واسه آقایون!!! (به خاطر اینکه نمی تونستم مثل آدم از موبایلم استفاده کنم تو حرم این عکسه هوایی!!!شد) خلاصه اون روز کلی با رسول الله حرف زدیم....خودم هم نمی دونم این حال وهوا از کجا؟؟؟... هر چی حاجت ودعا ونماز واسه هر کی خواسته بود ونخواسته بود ....(بین خودمون باشه گاهی اوقات خوبه آدم رو جو بگیره!!!) آره...اون روز من بودم .. امروز هم این منم که اینجام... خدایا!نمی خوام این سفر فقط واسم یه سفر باشه وتموم.... نمی خوام از یادم بره...لحظه های ناب مناجات.... آره ..چه باورم بشه چه نشه...چه باور کنید چه نکنید..... من دیدم....اون چه رو که باید....
نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* دوشنبه 88/2/7 ساعت 7:32 عصر سلام مجدد... داشتم از اولین زیارت میگفتم...زیارت حرم کسی که خدای بزرگ ومهربون همه هستی رو به خاطر او خلق کرده....زیارت کسی که اونقدر به فکر ایمان امتش بود که خداوند فرمود:ای پیامبر نزدیکه که جان خودت رو در این راه بذاری..... قدم زدن رو سنگهایی که یه روزی کوچه های بنی هاشم بودن....جای پای اهل بیت... صبح روز یکشنبه 9فروردین حدود ساعت9 همه با هم به طرف حرم حرکت کردیم...همه یه حالی بودن...نمی فهمیدم کجا میرم...ولی فقط شوق دیدن اون گنبد سبز رو داشتم...شوق نماز خوندن تو مسجد النبی....نه به گرمی هوا فکر میکردی نه به سر وصدای ساخت وساز اطراف حرم... رسیدیم به یه صحن بزرگ که گلدسته ها دیدنی بودن از اونجا....کلی باید سرت رو بالا میگرفتی تا بتونی اون هلال بسته سر گلدسته ها رو ببینی... تو هر صحنی چندین در ورودی بود که خانم های عرب زائرین بانو رو بازرسی میکردن.... با روحانی ومعاون کاروان قرار گذاشتیم بعد از نماز ظهر همه همون جا جمع بشیم برای برگشت به هتل. وقت بازرسی تو چیز خیلی براشون مهم بود که اگه همرات میدیدن اجازه ورود نداشتی.یکی دوربین یا گوشی دوربین دار ودیگری خوراکی!!!!!! یکی دوروز اول با ترفند های مختلف مثلا پنهان کردن گوشی در جوراب تونستیم موبایل ها رو همراه خودمون ببریم داخل حرم.ولی چند روز بعد که اونجا بودیم اون خانم های هوشمند عرب پی به این حیله بانوان ایرانی برده وسرتاسر بدن رو می گشتند....اگر هم پیداش میکردند میگفتند:ایرانی خیانت....!!! یه نکته دیگه هم بگم وبعد بریم تو حرم...خیلی بیشتر به ایرانی ها گیر میدادن تا بانوان کشورهای دیگه..... یه مسجد بزرگ که هرچی نگاه میکردی ستون هاش تمومی نداشت...فقط میرفتیم تا به حرم پیامبر برسیم...آخه زیارت روضه پیامبر برای خانم ها ساعت خاصی داشت..وقتی ما رسیدیم دیگه آخراش بود...چند تا شبستان بزگ رو رد کردم تا رسیدم به شبستانی که سقف چتری داشت یعنی شبستانی که به روضه می رسید...از اونجا گنبد خضرائ پیامبر پیدا بود....خیلی زیبا...واقعا دیدنی...از همون شبستان ضریح سبز وزرد رنگ پیامبر دیده میشد...چون خیلی بلند بود....یعنی در واقع دیوار خونه پیامبر که امروز به صورت مشبک در آورده بودند.... این قسمت محوطه اصلی مسجد النبی است....خدایا من کجا رفتم...کجا بودم.... توی ضریح تاریک بود البته اگه میتونستی ببینی داخلش رو....گفتم با قرآن پوشوندن حرم رو... تاریک بود به تاریکی بقیع تو شب.... امروز که اینجام وقتی حصار یا چیزی شبیه به اون رو میبینم یاد محدودیت هایی می افتم که اونجا واسه خانم ها گذاشته بودند.... من رسیدم به روضه....دیدم حدیث پیامبر رو((میان محراب-یامنبر- ومرقدم باغی از باغهای بهشت است)) من تو بهشت بودم...بهشت روی زمین.... وقتی اذل دخول می خوندم به یاد حرف روحانی کاروان افتادم:.....که اگه شونه هاتون ولرزید اشکتون جاری شد بدونید که رسول الله بهتون اجازه ورود دادن.... رسول رحمت به من هم گفتند:بیا..که ما خود تو را دعوت کردیم....
نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* پنج شنبه 88/2/3 ساعت 6:25 عصر i گلدسته ها خودنمایی میکردند... زیاد تو فرودگاه معطل نشدیم..خدا رو شکر...بعد از برداشتن ساکهامون از رو اون نوارهای متحرک... به سمت اتوبوس ها حرکت کردیم. بله تازه سفرمون شروع شده بود وما به اولین مقصدمون رسیده بودیم.ساعت به وقت عربستان حدود1صبح بود.شهر آروم وخلوت وتمیز بود.«نکته جالبش این بود که تو اون ساعت از شب که خیابون ها عاری از هرگونه وسائط نقلیه بود راننده ما والبته تک ماشین های خیابون قوانین رانندگی رو رعایت میکردن و4-5متر قبل از چراغ قرمز می ایستادند!!!!(البته تعجب انگیز نبود چون ما این صحنه ها رو تو ایران خودمون هم میتونیم ببینیم!!!!!!)» به هتل نزدیکتر میشدیم که یه دفعه روحانی کاروان بلند شدوگفت:خوب خواهران دانشجو این گلدسته های....السلام علیک یا رسول الله.... اشک تو چشم بعضی ها جمع شد...ما تا اومدیم گریه کنیم ازشون دور شده بودیم...یکی از دوستام بعدا گفت که من تو اون لحظه احساسی رو که باید نداشتم...گفتم خبر نداری که ما هم.... هنوز باور نکردم که اینجا کجاست که من اومدم...یا بهتر بگم آورده شدم.....؟؟؟ موقعیت هتل خیلی عالی بود..کافی بود 2متر از در هتل به سمت راست بری اون وقت این گلدسته ها بودند که خودنمایی میکردند.... اسم هتلمون قصر الخیام بود.تو لابی سفره هفت سین چیده شده بود.هتل زیاد بزرگی نبود ولی زیبا بود.مدیر هتل یکم برامون حرف زدند وبعد تحویل کلیدها....والبته اولین خرید از مدینه منوره اونم شبانه...خرید یه سیم کارت عربی تا هزینه سیمهای ایرانی عزیز که تو این سفر مارو همراهی میکردند به حداقل یا حتی به صفر برسه. من ودخترخاله ام ویکی از همکلاسیهاش تو یه اتاق بودیم.برنامه این بود که نماز صبح رو تو هتل بخونیم وبعد از صرف صبحانه به زیارت حرم نبوی بریم. ساعت حدود2ونیم شده بود.اولین استراحت شبانه در بهترین جای دنیا.... راستی اینو یادم رفت بگم ...هوا خنک بود ویه نسیم هم صورت تو رو نوازش میکرد....نسیمی که گلدسته ها رو طواف کرده بود....... شروع یه مسافرت دانشجویی....فارغ از همه چیز...دیگه نه از درس ودانشگاه خبری بود و نه از دید وبازدیدهای عید....2هفته فقط خودت بودی وخودت...یه تجربه جدید ولذت بخش که هر چی ازش میگذشت قشنگ تر میشد...ولی در واقع داشت تموم میشد...ما بی خبر از گذر زمان فقط به همون لحظه هایی فکر میکردیم که تو اونها به سر میبردیم..... امروز هم به همون لحظه ها فکر میکنم...لحظه رفتن ....پاگذاشتن رو خاکهای مدینه...جاری شدن به سمت مسجد النبی...لحظه اولین زیارت......اولین دیدار بین عاشق و معشوق...نگاه به ضریح پیامبر که مظلومانه با قرآن!!!!!!! پنهان شده بود...(این یکی از ارمغانهای!!! وهابیت تو عصر ماست) اینجا فقط اشک بود که حرف میزد ونقش خودش رو خوب بازی میکرد....
نوشته شده توسط: ستاره ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ من دوباره بازگشتم....به طوای کوی تو...هستم تا همیشه...زیرچترامن ********************************* |
||||
******************** :: درباره من ::
******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: پیوندهای روزانه :: به دوسوال اخلاقی زیر پاسخ دهید سپس نتیجه آنرا مشاهده کنید [36] ******************** :: دسته بندی یادداشت ها :: پرواز . خدایا . لحظه دیدار . نماز مسجد النبی . ******************** :: آرشیو :: اسفند 1387 ******************** :: لینک دوستان من :: بندیر ******************** :: دوستان من :: |
||||