سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تا پرواز....

هرکه بر دوستش خُرده گیری کند [و بخواهد مو را از ماست بکشد]، دوستی اش گسسته می شود . [امام علی علیه السلام]

u کل بازدیدها : 42871

u بازدیدهای امروز : 8

u بازدیدهای دیروز : 4

u  RSS 
u  Atom 


u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

جمعه 88/4/26 ساعت 8:48 صبح

i اینجا میقات است...

تو اتوبوس اصلا حالم خوب نیست...میدونی چرا؟؟اگه قول بدی نخندی..میگم قول....

آخه من دیرتر نه بقیه زودتر از من سوار سدند  واتوبوس پر شده بود ومن و هم اتاقیم مجبور شدیم روی بوفه بشینیم!!!!دختر خاله ام

هم جلوی یه ماشین یه صندلی خالی پیدا کرده بود...کنار ما دیگه جا نبود.

کنارم یه زائر دیگه بود که یکم که چه عرض کنم خیلی استرس به جا آوردن اعمال داشت...و من مثل همیشه در نهایت بی خیالی!!!!

باز هم نمی فهمیدم این همه نگرانی به خاطر چیه؟؟؟

دوتا دیگه از بچه های کنار من هم نمی تونستن همراه بقیه اعمال به جا بیارن..این هم برام یکم ناراحت کننده بود.

هیش کی نبود..چرا بود..بگه به من که آخه بشر تو داری میری زیارت خونه خدا...

                     __________________________________________________________________

داری میری زیارت خونه خدا باباجان....زیارتی که خاله من بعد از 60سال زندگی تازه حالا میخواد بره...تو اوج جوونی چه نعمتی نصیبت شده

فقط اونجا که میری یادت نره که یه بابایی هم داری....

من گریه میکردم وبابا هم....تو راه یزد بودیم...اینبار فهمیدم چرا گریه کردم...چون اشک بابا رو دیده بودم!!!!

سعی کن از لحظه هات به بهترین نحو بهره ببری دخترم...این بار مامان شروع کرد...رو پله های مسجد الحرام که میشینی..منو یادکن

هروقت وهر جا که خسته شدی ....به یاد من باش....

               ____________________________________________________________________-

به یاد من باش....

گاهی اوقات تو اتوبوس یا هر جای دیگه به این فکر میکرم به این جمله....به یاد من باش....به همه اونایی که التماس دعا گفتند...

یعنی من از همشون یاد کردم...بعدش هم کار خودم رو بسیار بسیار راحت میکردم....

خدایا گفته ونگفته همشون رو یاری کن...

قبل از غروب رسیدیم به میقات....مسجد شجره....محوطه بیرون بزرگ بود برعکس داخل....ولی با این حال پز از آدم بود.

صحنه محشر شده انگار....همه لباس سفید...سفید سفید....اینجا فقط زیبایی ومعنویت رو باید میدیدی...حالا من چیزای دیگه هم دیدم بماند...نمی خوام شما رو هم نا رحت کنم با تعریف از کسب دنیا!!!!...کجا....؟؟میقات....

همه یه گوشه جمع شدیم وروحانی شروع به حرف زدن کرد...همه داشتن خودشون رو برای یه لحظه مهم آماده میکردند...

لحظه احرام...

لحظه احرام نزدیک است....لحظه دیدار نزدیک است....

ومن مثل همیشه در یک بی ظرفیتی حاد گیر کرده بودم!!!!واقعا خدا بهم رحم کرد....

 لبیک ...لبیک....اللهم لبیک.....

مسجد خیلی خیلی شلوغ بود....یه مسجد کوچک...جای سوزن انداختن نبود...باورکن این یکی رو...ایشالا خودت میری میبینی...

از هر گوشه اش این ندا شنیده میشد....

لبیک ...لبیک....اللهم لبیک.....

آخه قانون اینه که همه داخل مسجد محرم بشن..با این نوا....

لبیک ...لبیک....اللهم لبیک.....

یه اتفاق مهمی می خواد بیفته..خدایا بهمون رحم کن....هوا گرم بود...

              __________________________________________________________________________

هوا گرم بود ....هوا خیلی خیلی گرم بود.ولی همه به شوق زیارت خوندن تو بین الحرمین لام تا کام حرفی از گرمای هوا نمی زد....

اینها بهترین فرصتهابودند که باید به بهترین نحو استفاده میشدن....___آخرین حرفهای مامان وبابا توراه یزد____

 

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ستاره

    نوشته های دیگران ()

    *******

    ************

    *********************************

    ************

    *******

    یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:15 عصر

    i اخرین نگاه....

    یکی از دوستان عزیز خودم پیام داده بوده که چرا آپ نمی کنی؟؟

    با خودم که فکر کردم دیدم جوابی ندارم.....

    امروز اومدم بگم که ما رفتیم..آره 3ماه پیش همچین روزی...همه بچه ها لباس سفید پوشیده بودند...یکدست قرآن...یکدست تسبیح...

    همه تو لابی هتل جمع شده بودیم...روحانی کاروان برامون حرف میزد....امشب بهترین فرصت تو زندگی شماست که با خودتون خلوت کنید...در حال احرام هستید....خیلی چیزها بر شما حرام شده...میدونید چرا؟؟؟

    چون خدا می خواسته امشب فقط واسه او باشید......

                                                         _________

    خدا میخواد که امشب فقط واسه او باشید.....

    امشب شب میلاد علی...

    امشب رو در یابیم...

    همه از ته دل هم نوا با مولا.....

    یا من ارجوه....

    .

    .

    .

    وزدنی....

                                                     -------------------

    وزدنی....

    همه امشب از خدا بخواهید که ظرفیتمون رو زیاد کنه تا بتونیم هر چه بهتر از برکات معنوی زیارت خونه خودش بهره ببریم.....

    روحانی همین طور برامون حرف میزد...ومن در اندیشه که گل شد یارش.....

    من نمی فهمیدم دارم از کجا میرم....بعضی از بجه ها وقت سوار شدن اتوبوی زار زار گریه میکردن...ومن فقط برگشتم نگاه کردم به گلدسته ها...از شدت آفتاب چشمام باز نمی شد....

    سوار اتوبوس شدم..که اون نگاه نگاه آخرم باشه...ولی نبود...باز هم از کنار قبرستان غریب بقیع رد شدیم...و اونوقت بود که چشم من یکبار دیگه به گنبد خضرای پیامبر افتاد....

    وامروز 3ماه از آخرین نگاه می گذرد...

    من اون روز نفهمیدم....وشاید دروغ نگم که هنوز هم نفهمیدم...

    که چرا به جای کوچه های بنی هاشم سنگ های سفید مرمر پذیرای گرمای خورشید شدند؟؟؟؟

    یاعلی

    ماهی تو که  بر بام شکوه آمده است

    آینه حسنت به ستوه آمده است

    خورشید اگر گرم تماشای تو نیست

    دلگیر نشو ز پشت کوه آمده است



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ستاره

    نوشته های دیگران ()

    *******

    ************

    *********************************

    ************

    *******

    پنج شنبه 88/2/31 ساعت 5:33 عصر

    i نمازجماعت مسجد النبی

    سلام....نامی از نامهای خداوند است

    اولین نماز جماعت توی مسجدالنبی به یادموندنیست...همه خستگی ها از تنت درمیره...

    اما...

    براداران همدینمون در کشور عربستان یکمی نمازهاشون با ما فرق داره....حالا میگم...

    این عزیزان هیچ گونه ذکری رو به جز الله اکبر در نمازهاشون بلند نمیخونند....نماز ظهر هم

     که کلا باید با صدای آروم خونده بشه....

    تصور کن ...تو نماز ظهر وعصر فقط الله اکبر میشنیدی...سکوت محض....نبودچرا؟؟...صدای

    گریه ی بچه ها....

    حمدوسوره تموم شد(زیاد طولانی نمی خونن تو این نمازشون)رکوع واما بعد از رکوع...من از

    همه جا بی خبر به خیال خوش نمازهای خودمون سریع رفتم پایین که به سجده امام برسم...

    نگو همه دست به سینه وایسادن...عزیزان اهل سنت بعد از رکوع چند لحظه مکث بیشتری

     دارند وذکر میگویند....

    بلاخره همه به سجده اومدن...واما بعد از سجده اول..باز هم من سریعا رفتم تا به دومی

     برسم که نگو همه نشستند(فاصله چند لحظه بین دوسجده)...چندثانیه در سجده منتظر شدم تاوقت سجده دوم امام رسید.

    در رکعت دوم بعد از قرائت دست ها رو برای قنوت بالابردم ....

    که دیدم همه برای رکوع خم شدند....قنوت بی قنوت!!!!(البته قنوت نماز،مستحبه)

    نا گفته نماند که به طرز شگفت آوری در تمام یک هفته ای که در مدینه بودیم

    این سوتی ها برای من تکرار میشد!!!!

    نماز مغرب بی نهایت لذت بخش بود....صوت ‍قرآن بود که از گلدسته های مسجد النبی تو

    شهر مدینه می پیچید...

    این نکته رو هم بگم که عزیزان اهل سنت به محض غروب آفتاب اذان مغرب رو میگفتند...

    و اینکه برای همه نمازها حدود10تا20دقیقه بعد از اذان اول اقامه گفته میشد ونماز بر پا میشد.

    واسه نماز صبح 3تا اذان میگفتند...یه اذان واسه نماز شب ودوتای دیگه

     اذان واقامه(به فاصله 20 دقیقه)واسه نماز صبح بود....

    واما نماز صبح....که خیلی خاطره انگیز بود...از بس طولانی تر از بقیه نمازهای دیگه میشد....

    البته این بستگی به امام جماعتش هم داشت....مثلا یه روز که امام جماعت جوون می اومد

    وقت گرفتم 20 دقیقه!!!!طول میکشید....

    باز هم عطر تلاوت قرآن بود که همه جا رو پر میکرد...

    اما من سست عنصر که به این زیباییها نمی تونستم فکر کنم....فقط به این فکر بودم که خدا کنه امروز زیاد طول نکشه....

    یادمه یه بار تو نماز صبح سوره واقعه رو  شروع کردن در دو رکعت....یه صفحه ونیم ازش باقی موند..یا سوره الرحمن....

    فهمیدم که خدای مهربون میدونسته که ما آدما طاقت نماز طولانی صبح رو نداریم

    که 2رکعتش رو واجب کرده .....

    انشاء الله خودتون قسمتتون بشه...نماز صبح مسجدالنبی....

    یکی از دوستان به شوخی میگفت اگه خواستیم به یه نفر بگیم مدینه رفتی

    یادمون کن میگم تو نماز صبح مارو یادت نره....چون وقت زیاد میاری!!!

    این نماز صبح من بود....وگرنه نماز صبح مسجدالنبی...فرشته ها بهش غبطه میخورن....

    خدایا....این عملی بود که از من سر زد...تو با لطف ورحمت خودت به اون نگاه کن....

    من شایسته رحمت نیستم...اما تو شایسته رحمت کردنی.....

    تنها تو شایسته خدایی هستی....تنها رب....تنها آفریننده....یگانه هستی بخش من....

    .

    .

    .

    .

    رهام نکن....

     

     

     



  • کلمات کلیدی : نماز مسجد النبی
  • نوشته شده توسط: ستاره

    نوشته های دیگران ()

    *******

    ************

    *********************************

    ************

    *******

    دوشنبه 88/2/21 ساعت 7:34 عصر

    i من دیدم...

    آره...

    باورنکردنی بود...ولی این من بودم که به این زیارت بزرگ دعوت شده بودم...

    تو محوطه روضه خیلی شلوغ بود....همه اونجا دنبال یکی میگشتند...ایرانی زیاد بود...

    ولی اصلا دیگه ایرانی وغیر ایرانی معنی نداشت...دونستن وفهمیدن زبون همدیگه اصلا مهم نبود....همه زائر یه نفر بودن....زائر رسول الله...

    محوطه روضه رو با فرشهای سبز رنگ مشخص کرده بودند...واسه خانم ها فقط یه بخش کوچکیکی گذاشته بودند(با پرده جدا کرده بودند خانم ها وآقایون رو)جایی که پای ستون توبه بود...همه بدنبال این بودند که فقط 2رکعت نماز بخونند...نماز توبه....

    از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که من رو فشار جمعیت با خودش برد اصلا نفهمیدم همین جایی که بیشترین فشار به من داره وارد میشه(از تجمع زائرین)....اینجا بهشت روی

    زمینه....هر جوری بود خودم از وسط جمعیت کشیدم بیرون...باور کنید داشتم خفه میشدم

    گفتم یا رسول الله نمی خوای که همین روز اولی مارو ......من هنوز کلی باهاتون

    کار دارم..کلی حرف نگته...کلی دعا وحاجت از اشنا وغریبه واستون اوردم ...کی میخواد اینا

     رو براورده کنه....

    بلاخره یه گوشه ای نزدیک فرشهای سبز پای یه ستون که وسط راه هم نباشم پیدا کردم

    ....سجاده ام رو پهن کردم..وشروع کردم....من که نمی تونستم حرف بزنم.....آخه مگه

    چشمام میذاشتند من چیزی بگم...خودشون شروع کردند به درد دل کردن با پیامبر رحمت...

    حدود10-10ونیم خانم ها رو بلند میکردن که محوطه رو خالی کنن واسه آقایون!!!

    (به خاطر اینکه نمی تونستم مثل آدم از موبایلم استفاده کنم تو حرم این عکسه هوایی!!!شد)

    خلاصه اون روز کلی با رسول الله حرف زدیم....خودم هم نمی دونم این حال وهوا از کجا؟؟؟...

    هر چی حاجت ودعا ونماز واسه هر کی خواسته بود ونخواسته بود ....(بین خودمون باشه

    گاهی اوقات خوبه آدم رو جو بگیره!!!)

    آره...اون روز من بودم ..

    امروز هم این منم که اینجام...

    خدایا!نمی خوام این سفر فقط واسم یه سفر باشه وتموم....

    نمی خوام از یادم بره...لحظه های ناب مناجات....

    آره ..چه باورم بشه چه نشه...چه باور کنید چه نکنید.....

    من دیدم....اون چه رو که باید....

     

    man didam...



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ستاره

    نوشته های دیگران ()

    *******

    ************

    *********************************

    ************

    *******

    دوشنبه 88/2/7 ساعت 7:32 عصر

    i اولین زیارت...

    سلام مجدد...

    داشتم از اولین زیارت میگفتم...زیارت حرم کسی که خدای بزرگ ومهربون همه هستی رو به خاطر او خلق کرده....زیارت کسی که اونقدر به فکر ایمان امتش بود که خداوند فرمود:ای پیامبر نزدیکه که جان خودت رو در این راه بذاری.....

    قدم زدن رو سنگهایی که یه روزی کوچه های بنی هاشم بودن....جای پای اهل بیت...

    صبح روز یکشنبه 9فروردین حدود ساعت9 همه با هم به طرف حرم حرکت کردیم...همه یه حالی بودن...نمی فهمیدم کجا میرم...ولی فقط شوق دیدن اون گنبد سبز رو داشتم...شوق نماز خوندن تو مسجد النبی....نه به گرمی هوا فکر میکردی نه به سر وصدای ساخت وساز اطراف حرم...

    رسیدیم به یه صحن بزرگ که گلدسته ها دیدنی بودن از اونجا....کلی باید سرت رو بالا میگرفتی تا بتونی اون هلال بسته سر گلدسته ها رو ببینی...

    تو هر صحنی چندین در ورودی بود که خانم های عرب زائرین بانو رو بازرسی میکردن....

    با روحانی ومعاون کاروان قرار گذاشتیم بعد از نماز ظهر همه همون جا جمع بشیم برای برگشت به هتل.

    وقت بازرسی تو چیز خیلی براشون مهم بود که اگه همرات میدیدن اجازه ورود نداشتی.یکی دوربین یا گوشی دوربین دار ودیگری خوراکی!!!!!!

    یکی دوروز اول با ترفند های مختلف مثلا پنهان کردن گوشی در جوراب تونستیم موبایل ها رو همراه خودمون ببریم داخل حرم.ولی چند روز بعد که اونجا بودیم اون خانم های هوشمند عرب پی به این حیله بانوان ایرانی برده وسرتاسر بدن رو می گشتند....اگر هم پیداش میکردند میگفتند:ایرانی خیانت....!!!

    یه نکته دیگه هم بگم وبعد بریم تو حرم...خیلی بیشتر به ایرانی ها گیر میدادن تا بانوان کشورهای دیگه.....

    یه مسجد بزرگ که هرچی نگاه میکردی ستون هاش تمومی نداشت...فقط میرفتیم تا به حرم پیامبر برسیم...آخه زیارت روضه پیامبر برای خانم ها ساعت خاصی داشت..وقتی ما رسیدیم دیگه آخراش بود...چند تا شبستان بزگ رو رد کردم تا رسیدم به شبستانی که سقف چتری داشت یعنی شبستانی که به روضه می رسید...از اونجا گنبد خضرائ پیامبر پیدا بود....خیلی زیبا...واقعا دیدنی...از همون شبستان ضریح سبز وزرد رنگ پیامبر دیده میشد...چون خیلی بلند بود....یعنی در واقع دیوار خونه پیامبر که امروز به صورت مشبک در آورده بودند....

    این قسمت محوطه اصلی مسجد النبی است....خدایا من کجا رفتم...کجا بودم....

    توی ضریح تاریک بود البته اگه میتونستی ببینی داخلش رو....گفتم با ‍قرآن پوشوندن حرم رو...

    تاریک بود به تاریکی بقیع تو شب....

    امروز که اینجام وقتی حصار یا چیزی شبیه به اون رو میبینم یاد محدودیت هایی می افتم که اونجا واسه خانم ها گذاشته بودند....

    من رسیدم به روضه....دیدم حدیث پیامبر رو((میان محراب-یامنبر- ومرقدم باغی از باغهای بهشت است))

    من تو بهشت بودم...بهشت روی زمین....

    وقتی اذل دخول می خوندم به یاد حرف روحانی کاروان افتادم:.....که اگه شونه هاتون ولرزید اشکتون جاری شد بدونید که رسول الله بهتون اجازه ورود دادن....

    رسول رحمت به من هم گفتند:بیا..که ما خود تو را دعوت کردیم....

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ستاره

    نوشته های دیگران ()

    *******

    ************

    *********************************

    ************

    *******

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    من دوباره بازگشتم....به طوای کوی تو...هستم تا همیشه...زیرچترامن
    [عناوین آرشیوشده]

    *********************************

    ********************

    :: درباره من ::

    تا پرواز....
    ستاره
    این وبلاگ برای خودم یه دفترچه خاطراته..واسه خاطرات بهترین سفر عمرم... عمره دانشجویی..عید امسال...که مطمئنم به خاطر سحرهای ماه رمضون پارساله...

    ********************

    :: لینک به وبلاگ ::

    تا پرواز....

    ********************

    :: پیوندهای روزانه ::

    به دوسوال اخلاقی زیر پاسخ دهید سپس نتیجه آنرا مشاهده کنید [36]
    انیشتین شیعه بوده است!! [107]
    سبب غیبت امام عصر خودمان هستیم... [79]
    کانون گفتمان قرآن [14]
    پورتال جامع ایرانیان [42]
    [آرشیو(5)]

    ********************

    :: دسته بندی یادداشت ها ::

    پرواز . خدایا . لحظه دیدار . نماز مسجد النبی .

    ********************

    :: آرشیو ::

    اسفند 1387
    فروردین 1388
    اردیبهشت 1388
    تیر 1388
    مرداد1388
    شهریور 1388
    آبان1388
    مهر1388

    ********************

    :: لینک دوستان من ::

    بندیر
    خاکستر سرد
    سروش دل
    یادداشتها و برداشتها
    دختر زمستان
    ناجی
    آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
    picture
    آزاد راه
    ازدواج؟... بــعــلــــه
    انا مجنون الحسین
    سر زمین عجایب
    هوای بارانی
    اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
    رهبر بختیاری
    حدیث نفس

    آزادولی دربند
    زندگی ائمه علیمه السلام
    طبیب عشق...

    ********************

    :: دوستان من ::




























    ********************

    :: خبرنامه ::

     

    ********************

    پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ